رضا206: سلام ناصر خان!
ناصر الدین شاه: سلام و زهر مار بچه قرتی! ما ناسلامتی یک زمانی شاه مملکت بودیم. پدر ملت بودیم. مرتیکه یک پسوندی، یک پیشوندی، یک چیزی بگذار آخه همینجوری؟!
رضا206: ببخشید! قصد جسارت نداشتم. حالا کلا چه خبر؟
ناصر الدین شاه: خبرها را از مخبرالدوله بپرسید بهتر است. اما اگر خواسته باشید ملالی نیست جز دوری حرمسرای سلطانی.
رضا206: گفتند دنبال کار می گردید؟
ناصر الدین شاه: درست است. از همان اولش هم میدانستیم این مشروطه سرمان را به باد میدهد. چه مرضی بود شاه شهید پذیرفت خدا عالم است. داشتیم حکومت می کردیم. ناموس ملت در چنگ ما بود. یکهو ول شد! حالا هم که بدبخت شدیم و داریم پی کار میگردیم.
رضا206 : شاه شهید که خودتان هستید اولا! دوما شاه شهید فرمان مشروطه را امضا نکرد که … مظفرالدین شاه بود که امضا کرد…تاریختان هم که ضعیف شده ! بعلاوه خب دموکراسی همینه دیگه.
ناصر الدین شاه: ای به گور پدر دموکراسی!
رضا206: از کارتان بگویید.
ناصر الدین شاه: چه عرض کنیم. پیک موتوری شدیم رفت پی کارش. توی این نیازمندی های همشهری گشتیم و گشتیم تا یک کار متناسب با شان شاهنشاهی نصیبمان شود که نشد. یعنی قبولمان نکردند.
رضا206: چه کاری؟
ناصر الدین شاه: نوشته بودند به یک اپیلاسیون کار ماهر نیازمندیم. ما هم رفتیم. لا مصب های پدر سوخته گفتند سبیل هایت را باید بتراشی! گفتیم سبیل قاجاری جماعت یعنی ناموس. همان پیک موتوری شویم بهتر است. یک هفتاد سی سی انداخته ایم زیر پا بی منت. قالی و فرش جابجا میکنیم. طرح ترافیک هم نداریم. چراغ قرمزها هم مثل بنز رد می کنیم! این کلاه پدر سوخته اذیت میکرد که آن هم دادیم درستش کنند. لامصب به سبیلهایمان گیر میداد!
رضا206 :به هر حال اینجا کار پیدا کردن یه کم سخته.
ناصر الدین شاه: قبلا اینطوری نبود. یک سوت میزدی صد تا کار پیدا میشد. پنبه زنی، قالی بافی، خبر چینی برای دربار، جلاد، حرمسرا و هزاران کار دیگر به جان عزیزتان!
رضا206: خب اینم یه جورشه. البته الان هم بعضی از این کارها وجود دارند اما اسمشون عوض شده. به هر حال از صحبت با شما خوشحال شدم ناصر خان!
ناصر الدین شاه: ناصر خان و مرض پدر سوخته! مگر نگفتیم…
(صدا کم کم فید می شود.چند ثانیه بعد ناگهان صدای ضرب و شتم می آید. ما تصویر خونین و مالین خبرنگار را میبینیم. تیتراژ پایانی.)